شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست
شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست
شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست
شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست
شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست
شه مرا نانی که داد ار باز می خواهد رواست
شه مرا نانی که داد ار باز می خواهد رواست
شه مرا نانی که داد ار باز می خواهد رواست
شه مرا نانی که داد ار باز می خواهد رواست
شه مرا نانی که داد ار باز می خواهد رواست
شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من
شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من
شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من
شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من
شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من
تاجدار هفت کشور شد به تاجی کز ثناست
تاجدار هفت کشور شد به تاجی کز ثناست
تاجدار هفت کشور شد به تاجی کز ثناست
تاجدار هفت کشور شد به تاجی کز ثناست
تاجدار هفت کشور شد به تاجی کز ثناست
شه مرا نان داد و من جان دادمش یعنی سخن
شه مرا نان داد و من جان دادمش یعنی سخن
شه مرا نان داد و من جان دادمش یعنی سخن
شه مرا نان داد و من جان دادمش یعنی سخن
شه مرا نان داد و من جان دادمش یعنی سخن
نان او تخمی است فانی جان من گنج بقاست
نان او تخمی است فانی جان من گنج بقاست
نان او تخمی است فانی جان من گنج بقاست
نان او تخمی است فانی جان من گنج بقاست
نان او تخمی است فانی جان من گنج بقاست
گنج خانهٔ هشت خلد و نه فلک دادم بدو
گنج خانهٔ هشت خلد و نه فلک دادم بدو
گنج خانهٔ هشت خلد و نه فلک دادم بدو
گنج خانهٔ هشت خلد و نه فلک دادم بدو
گنج خانهٔ هشت خلد و نه فلک دادم بدو
دادهٔ او چیست با من پنج خایهٔ روستاست
دادهٔ او چیست با من پنج خایهٔ روستاست
دادهٔ او چیست با من پنج خایهٔ روستاست
دادهٔ او چیست با من پنج خایهٔ روستاست
دادهٔ او چیست با من پنج خایهٔ روستاست
آن قدر ده گانه ای کان پنج دهقان می دهند
آن قدر ده گانه ای کان پنج دهقان می دهند
آن قدر ده گانه ای کان پنج دهقان می دهند
آن قدر ده گانه ای کان پنج دهقان می دهند
آن قدر ده گانه ای کان پنج دهقان می دهند
هم دعا گویانش را دادم که آن مزد دعاست
هم دعا گویانش را دادم که آن مزد دعاست
هم دعا گویانش را دادم که آن مزد دعاست
هم دعا گویانش را دادم که آن مزد دعاست
هم دعا گویانش را دادم که آن مزد دعاست
من چراغم نور داده باز نستانم ز کس
من چراغم نور داده باز نستانم ز کس
من چراغم نور داده باز نستانم ز کس
من چراغم نور داده باز نستانم ز کس
من چراغم نور داده باز نستانم ز کس
شاه خورشید است و اینک نور داده باز خواست
شاه خورشید است و اینک نور داده باز خواست
شاه خورشید است و اینک نور داده باز خواست
شاه خورشید است و اینک نور داده باز خواست
شاه خورشید است و اینک نور داده باز خواست
آری آری ماه را خورشید اگر نوری دهد
آری آری ماه را خورشید اگر نوری دهد
آری آری ماه را خورشید اگر نوری دهد
آری آری ماه را خورشید اگر نوری دهد
آری آری ماه را خورشید اگر نوری دهد
باز خواهد خواست آنک شاه خورشید سخاست
باز خواهد خواست آنک شاه خورشید سخاست
باز خواهد خواست آنک شاه خورشید سخاست
باز خواهد خواست آنک شاه خورشید سخاست
باز خواهد خواست آنک شاه خورشید سخاست
طفل می نالید یعنی قرص رنگین کوچک است
طفل می نالید یعنی قرص رنگین کوچک است
طفل می نالید یعنی قرص رنگین کوچک است
طفل می نالید یعنی قرص رنگین کوچک است
طفل می نالید یعنی قرص رنگین کوچک است
سگ دوید آن قرص از او بربود و آنک رفت راست
سگ دوید آن قرص از او بربود و آنک رفت راست
سگ دوید آن قرص از او بربود و آنک رفت راست
سگ دوید آن قرص از او بربود و آنک رفت راست
سگ دوید آن قرص از او بربود و آنک رفت راست
بنده با افکندگی مشاطهٔ جاه شه است
بنده با افکندگی مشاطهٔ جاه شه است
بنده با افکندگی مشاطهٔ جاه شه است
بنده با افکندگی مشاطهٔ جاه شه است
بنده با افکندگی مشاطهٔ جاه شه است
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست
روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت
روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت
روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت
روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت
روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت
هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست
هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست
هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست
هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست
هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست
گر به مدحی فرخی هر بیت را بستد دهی
گر به مدحی فرخی هر بیت را بستد دهی
گر به مدحی فرخی هر بیت را بستد دهی
گر به مدحی فرخی هر بیت را بستد دهی
گر به مدحی فرخی هر بیت را بستد دهی
در مدیح بکر من هر بیت را شهری بهاست
در مدیح بکر من هر بیت را شهری بهاست
در مدیح بکر من هر بیت را شهری بهاست
در مدیح بکر من هر بیت را شهری بهاست
در مدیح بکر من هر بیت را شهری بهاست
صد هزاراست این فضیلت گر رسد اندر شمار
صد هزاراست این فضیلت گر رسد اندر شمار
صد هزاراست این فضیلت گر رسد اندر شمار
صد هزاراست این فضیلت گر رسد اندر شمار
صد هزاراست این فضیلت گر رسد اندر شمار
تا به چپ کردی حساب این فضیلت های راست
تا به چپ کردی حساب این فضیلت های راست
تا به چپ کردی حساب این فضیلت های راست
تا به چپ کردی حساب این فضیلت های راست
تا به چپ کردی حساب این فضیلت های راست
مقتدای نظم و نثرم چون قلم گیرم به دست
مقتدای نظم و نثرم چون قلم گیرم به دست
مقتدای نظم و نثرم چون قلم گیرم به دست
مقتدای نظم و نثرم چون قلم گیرم به دست
مقتدای نظم و نثرم چون قلم گیرم به دست
خود قلم گوید کرا این دست باشد مقتداست
خود قلم گوید کرا این دست باشد مقتداست
خود قلم گوید کرا این دست باشد مقتداست
خود قلم گوید کرا این دست باشد مقتداست
خود قلم گوید کرا این دست باشد مقتداست
گر چه روز آمد به پیشین از همه پیشینیان
گر چه روز آمد به پیشین از همه پیشینیان
گر چه روز آمد به پیشین از همه پیشینیان
گر چه روز آمد به پیشین از همه پیشینیان
گر چه روز آمد به پیشین از همه پیشینیان
بیش و پیشم در سخن داند کسی کو پیشواست
بیش و پیشم در سخن داند کسی کو پیشواست
بیش و پیشم در سخن داند کسی کو پیشواست
بیش و پیشم در سخن داند کسی کو پیشواست
بیش و پیشم در سخن داند کسی کو پیشواست
موی معنی می شکافم دوستان را آگهی است
موی معنی می شکافم دوستان را آگهی است
موی معنی می شکافم دوستان را آگهی است
موی معنی می شکافم دوستان را آگهی است
موی معنی می شکافم دوستان را آگهی است
دشمنان را نیز هر موئی بر این معنی گواست
دشمنان را نیز هر موئی بر این معنی گواست
دشمنان را نیز هر موئی بر این معنی گواست
دشمنان را نیز هر موئی بر این معنی گواست
دشمنان را نیز هر موئی بر این معنی گواست
جزوی از اشعار من سلطان به کف می داشت باز
جزوی از اشعار من سلطان به کف می داشت باز
جزوی از اشعار من سلطان به کف می داشت باز
جزوی از اشعار من سلطان به کف می داشت باز
جزوی از اشعار من سلطان به کف می داشت باز
مدحت شاه اخستان بر خواند و ز آتش رشک خاست
مدحت شاه اخستان بر خواند و ز آتش رشک خاست
مدحت شاه اخستان بر خواند و ز آتش رشک خاست
مدحت شاه اخستان بر خواند و ز آتش رشک خاست
مدحت شاه اخستان بر خواند و ز آتش رشک خاست
گفت کاین مداح ما را خاص بایستی دریغ
گفت کاین مداح ما را خاص بایستی دریغ
گفت کاین مداح ما را خاص بایستی دریغ
گفت کاین مداح ما را خاص بایستی دریغ
گفت کاین مداح ما را خاص بایستی دریغ
کاین چنین مدحت که ما خواندیم هم ما را رواست
کاین چنین مدحت که ما خواندیم هم ما را رواست
کاین چنین مدحت که ما خواندیم هم ما را رواست
کاین چنین مدحت که ما خواندیم هم ما را رواست
کاین چنین مدحت که ما خواندیم هم ما را رواست
خاصگان گفتند کاین منت ز خاقانی است بس
خاصگان گفتند کاین منت ز خاقانی است بس
خاصگان گفتند کاین منت ز خاقانی است بس
خاصگان گفتند کاین منت ز خاقانی است بس
خاصگان گفتند کاین منت ز خاقانی است بس
کافرین شاه شروان در کف سلطان ماست
کافرین شاه شروان در کف سلطان ماست
کافرین شاه شروان در کف سلطان ماست
کافرین شاه شروان در کف سلطان ماست
کافرین شاه شروان در کف سلطان ماست
گفتم احسان شما بگذشت و احسان امیر
گفتم احسان شما بگذشت و احسان امیر
گفتم احسان شما بگذشت و احسان امیر
گفتم احسان شما بگذشت و احسان امیر
گفتم احسان شما بگذشت و احسان امیر
جاودان مانده است و ای طغرای اقبال شماست
جاودان مانده است و ای طغرای اقبال شماست
جاودان مانده است و ای طغرای اقبال شماست
جاودان مانده است و ای طغرای اقبال شماست
جاودان مانده است و ای طغرای اقبال شماست